مدت هاست که نشسته ام
در انتظار زمستان
در انتظار سرمای بی پایان
در انتطار برف ومه وباران
تاببینم یخ زدن زمین را
تابشنوم صدای ناله این قلب های آهنین را
مدت هاست که احساس میکنم
عمریست که دنیای من سراب بوده است
عمریست که فردای من تکرار گدشته و روزهای پرعذاب بوده است
عمریست که کابوس من آن آرزوهای شبیه حباب بوده است
عمریست که تاریخ را به اشتباه ورق زده ام
عمریست که مرگ رادیدم و به آن خندیده ام
عمریست...
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: شعر نو ، ،
برچسبها: